داستان جالب دختر چادری با دختران …

آمار مطالب

کل مطالب : 1892
کل نظرات : 72

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 174
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 1941
بازدید ماه : 17912
بازدید سال : 78922
بازدید کلی : 403620
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 1 دی 1392
نظرات

گفت: بله
با توام و همه‌ی بیچاره‌های مثل تو که گیر کرده‌اید توی افکار عهد عتیق! 
اذیت نمی‌شی با این پارچه‌ی دراز دور و برت؟
خسته نمی‌شی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شی، 
چرا مثل عزادارها سیاه می‌پوشی؟ 
و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من. 
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! 
هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو. 
خنده ام را که دید گفت: نه!
حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟
گفت: بله. 
گفتم: من چادر را دوست دارم. 
چادر؛ مهربانیست. 
با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای… 
گفتم؛ چادر سر می‌کنم، به هزار و یک دلیل.
یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست.
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟
گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم. 
گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مردها می‌گوید؛ 
غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. 
تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر.
این تکالیف مکمل هم‌اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، 
پوشش من باید مانع و حافظ او باشد و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، 
غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد. 
همسر تو، تو را “دید”، 
کشش ایجاد شد و انتخابت کرد. 
کجا نوشته شده است که همسرت نمی‌تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد،
وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟ 
گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم. 
گفتم: غریزه، غریزه منطق نمی‌شناسند، تعهد نمی‌شناسد. 
چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر می‌کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد،
زندگی تو به هم نریزد، همسرت نسبت به تو دلسرد نشود،
محبت و توجه‌اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. 
من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می‌شوم،
زمستان‌ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می‌شوم، 
بخاطر حفظ خانه و خانواده‌ی تو.
من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی‌هایم دارم. 
من هم دوست دارم تابستان‌ها کمتر عرق بریزم،
زمستان‌ها راحت‌تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم.
من روی تمام این علاقه‌ها خط قرمز کشیدم،
تا به اندازه‌ی سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم.
سکوت کرده بود. 
گفتم؛ راستی… 
هر کسی در کنار تکالیفش،حقوقی هم دارد.
حق من این نیست که زنان جامعه‌ام با موهای رنگ کرده‌ی پریشان و صد جور جراحی زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، 
چشم‌های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. 
حالا بیا منصف باشیم. 
من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ 
هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم؛
راست میگی…

 


تعداد بازدید از این مطلب: 520
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








********به وبلاگ من خوش آمدید********* خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم . آمین یا رب العالمین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود